68

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

 

خواسته بودم این‌ها را برای کسی بگویم. نگفته بود. کسی نبود برای گفتنم. برای همین نوشته بودم. برای همین می‌نویسم.
چشم که چرخاندم حفرهٔ خالیِ کنار خانه‌مان را دیدم. پشت دستم را گزیدم و توی دلم گفت: «هی وای! این حفره یک‌هو از کجا پیداش شد که ندیده بودمش.» آمدم بالا. کلید انداختم. بغض چپید توی گلویم. داشتم فکر می‌کردم چه بلایی سرت آمده که دست از خیال‌پردازی برداشته‌ای و لحظه‌ای خیال نکردی که شاید شهاب‌سنگی خورده است گوشهٔ خانه‌ات و به‌جایش به واقعی‌ترین شکل‌ممکن پیش خودت گفتی: «آهان! دارن ساختمون می‌سازن‌.»
لعنت به تمام ساختمان‌های ساخته‌شده. لعنت به من‌. لعنت به تو.
کی این‌طور شدم. کی آن دختری که خیابان‌ها را برای پیدا کردن سوژهٔ و نوشتن گزارش برای هفته‌نامه گز می‌کرد، حالا آرا‌م‌آرام، طوری قدم برمی‌دارد که خاطر شهر را نخراشد. کِی این‌طور شدم. کی آرزوی‌ جهانگردی، جای خودش را داد به این خلوت گزینی و دوری از شهر و آدم‌هایش. این‌ها را باید برای کسی می‌گفتم. نگفتم. نگفتم که چقدر دلم می‌خواست دنیا را بگردم، عکس بگیرم، بهترین خبرنگار باشم، بروم سرِ کلاس‌های نجوم. نگفتم شوخی بلد بودم. یعنی کسی نبود که بگویم. از تمام دخترهای گذشته حالا از من زنی مانده است که هر صبح می‌رود سرکار، عصر برمی‌گردد، تکلیف کلاس استانبولی‌اش را انجام می‌دهد و توی کلاس رقص دورتر از همه تمرین می‌کند.
کسی نبود که بگویم بحران زنانگی توی ۲۵ سالگی افتاده است به جانم و باید از درِ صلح با خودم وارد شوم.
کسی نبود که بگویم اما این زن، با تمام غم‌ها و راه‌هایی که او را به مقصد نرساندند، و با تمام تنهایی‌های ریز و درشتش، عجیب راضی و خوشحال است.
کسی نبود که بگوید. نوشتم. اصلاً تمام نوشتن‌ها از جایی شروع می‌شود که آدم کسی را نداشته باشد.

 

نهـــم...
ما را در سایت نهـــم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 116 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 7:19