دوتا آدم در دایره دوستانم وجود دارند که هیچوقت از روی دلخوشی پیامهایشان را باز نمیکنم و انگار جوابدادنهایم از سر اجبار است. تنها به این دلیل که میدانم موضوع پیامهایشان جز شکایت از روزگار و بعد هم سرزنش خودشان چیز دیگری نیست. من هیچوقت به مرحله تنفر از کسی و ویژگیهای رفتاریاش نرسیدم. اما وقتهای زیادی نسبت به آدمهایی که خودشان را سرزنش میکنند یا دستکم میگیرند، کراهت داشتهام. این مدت که مدام تمام کانالهای ذهنیام را بالا و پایین کردم تا دلیل این دلخوریها و کراهتهایم نسبت به این دوتا آدم را بدانم، یادم آمد توی یک کتاب روانشناسی که حالا عنوانش در خاطرم نیست، خوانده بودم اگر برخی از خصیصهها و ویژگی اطرافیانمان در نظرمان نامطلوب و ناخوشایند هستند، به این خاطر است که عین آن را در خودمان داریم و متوجهش نیستیم. بعدتر در بخشی از فیه ما فیه، همین را از مولوی هم خواندم؛ (همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر، چون در توست، نمیرنجی؛ چون آن را در دیگری، میبینی، میرمی و میرنجی.)
پذیرشش سخت بود، ولی دیدم من هم دقیقا و حتی بیشتر از این دوتا آدم روزی نیست که خودم را سرزنش نکرده باشم، دستکم نگرفته باشم و درِ صلح را بهرویش بسته باشم. من هیچوقت اندازه باور دیگران به خودم باور نداشتم. مثلا وقتی باید کارمندان جدیدی به تیمم اضافه میشد، بارها از مدیرعامل خواستم که من برای مصاحبه نروم. بارها خواهش کردم، همکارم بهجای من مصاحبههای استخدام را انجام دهد و بعد هم نتیجه را به من بگوید. بعدها که دونفر را با هزار بدبختی و حاضر شدن من توی جلسات مصاحبه استخدام کردیم، همکارم برایم نوشت این کارم مثل این است که مردی مادرش را بفرستد برای خواستگاری و بگوید «اگر تو پسندیدی، همان خوب است.» گفت ببین مصاحبهنکردن تو از افرادی که قرار است توی تیم تو باشند، میتواند همینقدر مسخره و مبتذل باشد. راست میگفت وقتهای دیگری، دوستان دیگری، گاهی از ظاهرم تعریف کردند یا از خوبیِ بعضی نوشتههایم گفتند. تمام این وقتها، من پشت جمله «نه حالا اینجوری هم که تو میگی نیست»، یا «تو خیلی لطف داری ولی داری بزرگش میکنی» قایم شدم و هیچوقت لحظهای فکر نکردم که آدمها ممکن است کنار لطف و مهربانیشان، واقعا راست گفته باشند. چال گونه من قشنگ است، روسری آنهشرلی من قشنگ است. حالا که موهایم را لخت کردهام، قشنگ است. نوشتههایم قشنگ است. کارم توی شرکت و مدیریت پروژههای بزرگ محتوایی حرف ندارد، رابطه خوبی با همتیمیهایم دارد و... .
حالا خوب میفهمم چرا اینهمه از آدمهایی که خودشان را دوست ندارند یا تواناییهایشان را دستکم میگیرند، ناراحت و عصبانیام. چون من هم جزو همین آدمهام. چون مدتهاست چشمم را روی همهچیز بستهام و مدام فکر میکنم حتما یکجای کار میلنگد. درصورتی که هیچجای کار، جز باور من درباره خودم و تواناییهایم نمیلنگد. خلاصه که آدم بیشتر از هر چیزی چوب ناباوری نسبت به خودش را میخورد. باور به خود، خوشخیالی الکی نیست. باور به خود، غرور کاذب نیست. باور به خود، توانایی ارزشمندی است که تو را از همه توجهها و تحسینشدنهای بیرونی بینیاز میکند. باور به خود، همهچیز برای داشتن یک زندگی عاطفی و سالم است.
نهـــم...برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 99