باور نمیشه یهروز بهخاطر اون ناناستاپ نامجو گوش بدم! نهـــم...
برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 19
برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 97
زنگ زده بود درباره یک نامه اداری بپرسد. گفت: ببین! عزیزجان... توی کشویِ اولی کتابخونه، کیف مدارک رو ببین. احتمالا اونجاست.
پشت خط، برای چند لحظه سکوت سنگینی برقرار شد. زن تازه با سکوت مرد یادش افتاد، آنها دیگر خانه مشترکی ندارند، دیگر کتابخانهای وجود ندارد و شش ماه است که بدون هم زندگی میکنند.
نهـــم...برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 109
همه آنچه که از سر گذراندهام یا همچنان میگذرانم، از غمها و شادیها گرفته تا دلخوشیهای کوچک، عاشقیتهای یواشکی و گریههای مکرر در همان لحظهها، نامشان غم یا شادی تکرارنشدنی است. مدتی از وقوعشان که بگذرد، نام تجربه زیسته بر خود میگیرد. تجربههای زیستهای که از من زنِ قصهگویی میسازد که گاهی آنها را کلمه به کلمه بنویسم. تجربههای زیستهای که گاهی نوشته نمیشوند و من همه آنها را گریه میکنم.
نهـــم...برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 99
من هیچچیز نداشتم که به او بگویم. او استاد بلامنازعِ نوشتن و ساختن جملههایی بود که هیچجا و هیچوقتی نشنیده بودمشان. او پیش از من به همه قشنگترین آهنگها دل سپرده بود، کتابهای زیادی خوانده بود، خدای کوچکِ فیلمدیدن بود و زنهای زیادی قبل از من، بیاندازه دوستش داشتند.
من فقط میتوانستم یواشکی و از راه دور دوستش داشته باشم و هر وقت که برایم مینویسد «بوسههای بسیار بر تو» از خوشی، بغض کنم!
نهـــم...برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 105
انتظار میرفت که بعد از جدایی از همه مردان متنفر باشم و تا مدتها دور رابطه با همه مردان را خط بکشم. اما این اتفاق نیفتاد. حتی علاقهام به مردان بیشتر شد یا از همسر سابقمم متنفر نبودم و بیاندازه دلتنگش میشدم.
خلاصهاش، دنیا همانقدر که با حضور زنان قشنگ است، همانقدر هم با حضور مردان قشنگتر میشود.
نهـــم...برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 107
میخوام بگم افسار تمام رفتارها و تصمیمهای من دست احساساتمه. اونقدر که حالا چند روزه همسر سابقم مستقیم و غیرمستقیم و با شوخی میگه «بیا برگرد باهم دوباره زندگی کنیم»، دارم خر میشم که دوباره برم!
آدم چقدر میتونم خر بشه آخه؟!!
نهـــم...برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 94
برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 112
برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 107
غم یکدفعه بهسراغ آدم میآید عَزیزُم؛ درست مثل دشمنی ناانصاف که از پشت حمله میکند، زخم میزند و آدم را از پشت، از خودش تهی میکند. غم آمده است عزیزُم و من دارم فکر میکنم اسم امروز باشد: معلوم نیست، چه مرگم شده است؟! غم آمده است عزیزُم اما تو غصهات نباشد. من جز غصهداری و دوستداشتنِ تویِ نادیده که کاری از دستم برنمیآید!
نهـــم...برچسب : نویسنده : khanomef بازدید : 135